آیینـه شکست هایمان هستیم
- بـه عنوان مقدمـه اين گفتوگو ميخواستم نظرتان را نسبت بـه شرايط فيلمسازي خودتان بدانم؟ اگر بخواهيم يك مقايسه تاريخي داشته باشيم، قسمت صدوسی وهفت نبرد گله روند فيلمسازي شما درون دورهاي وضعیت طبيعيتري داشت. قسمت صدوسی وهفت نبرد گله درون دوراني كه دو فيلم درون كانون پرورش فكري ساختيد (عمو سیبیلو و سفر) و يا درون فواصل زمانی ساخت فيلمهاي «رگبار»، «غريبه و مـه» و «كلاغ»، نوعي پيوستگي مرحله بـه مرحله درون كارهاي شما وجود داشت. قسمت صدوسی وهفت نبرد گله مولفههايي براي منِ بيننده از سمت و سوي نگاه «بهرام بيضايي» بـه يك «سبك» تبديل شد كه درون آن زمان ميتوانستم با آن ارتباط مداومي برقرار كنم و يا لااقل درون زمينـههاي ساختاري فيلم، نقطه اقناعكنندهاي پيدا ميكردم. اما این انقطاع هر ازگاه كه درون روند فيلمسازي شما بعد از انقلاب ايجاد شد که تا چه حد بـه نظر خودتان مبتني بر سوءتفاهمات حلنشده تاريخي است؟ مثلا درون دهه شصت و نيمـه اول دهه هفتاد كه با نوعی «تثبيت مديريت» روبرو هستيم، ميبينيم كه شما بهتر توانستيد روند منطقی فيلمسازي خود را دنبال كنيد. اما بعد از آن ميبينيم كه فاصله زماني ميان فيلمها خيلي طولانيتر شده است. آيا اين وضعیت بـه سياستهاي ناپايدار و مدیریت دائم درون حال تغيير و تداوم آزمون و خطا و اعمال سلیقهها برمـیگردد؟
بخش مـهم آن بـه همان كه شما گفتيد يعني «مديريت سليقهاي» بر ميگردد كه درون نتيجه آن كاري شروع و انرژي براي آن صرف ميشود، اما فيلم تنـها بـه همان دليل یـادشده بـه نمايش نميرسد. من خوشحال ميشوم راجع بـه اين موضوع صحبت كنيم، اما وقتي راجع بـه اين مديريتها و تم مشتركشان دقیق شویم، مثل اين هست که دارم بـه استقبال اين مـیروم که تا فيلمم را بـه خطر بيندازم. اگر بـه صورت كلي هم بحث كنيم فيلمهاي ما هنوز گروگان است.
- يعني با نوعی خودي اجتنابناپذیر مواجه هستيد؟
نـه، خودي نيست. درون واقع الان هيچ چيز بـه شكل رسمي اعلام نشده است. من «سال 59» پروانـه نمايش فيلم «چريكه تارا» را گرفتم كه هنوز هم دارم و اينجاست. با وجود پروانـه نمايش، اين فيلم بعد از سي سال بـه نمايش درون نيامده است. يكي از همين مديران وقتي از او پرسيدند كه چرا فيلم «چريكه تارا» كه پروانـه نمايش دارد را نمايش نميدهيد گفته بود ما هنوز چنين فيلمي نديدهايم و براي پروانـه ارائه نشده است. همان موقع من دنبال اين بودم كه یك فیلم ديگري بسازم كه آن هم البته نشد.
- اگر بخواهيم تشخصي براي حوزه فعاليتهاي شما قائل شويم شامل سه مقوله ميشوند؛ بخشي بـه ادبيات بر ميگردد، بخشي از آن را حوزه تئاتر درون بر ميگيرد و بخش ديگرش را هم سينما. اگر قرار باشد اين سه حوزه را درون شرايط فعلي بر اساس دغدغهها و علايق شما تفكيك كنيم، كدام «مديوم» ميتواند براي شما درون جهت زمينـههاي ارتباطيِ معاصر اقناعكنندهتر باشد؟
خودِ اينـها كه فینفسه اقناعكننده نيستند. وقتي اينـها اقناعكنندهاند كه بتوانم درون آنـها كار كنم. من سينما، تئاتر و ادبيات را خود بـه خود دوست دارم اما اينكه آيا سينما خود بـه خود اقناعكنندهتر هست يا تئاتر، هيچ معنايي ندارد. اگر درون سينما همان قدر آزادم كه درون تئاتر، ميتوانم اين را بگويم، اما ميدانيم كه سينما چقدر «مشروط» است. يعني بايد اين همـه انرژي و نيرو گذاشت و بعد از هشت سال يك فيلمي را ساخت. بـه اين فكر ميكنم كه درون اين مدت چه كارهاي ديگري ميتوانستم بكنم. خوشبختانـه من متوقف نشدم و در اين مدت كارهاي ديگري هم كردم اما اين حجم زمان براي من فرسايشي بود. من نميدانم براي ديگران چقدر فرسايشي هست و اينكه آيا همـه چيز موكول و مشروط بـه چيزهاي ديگر هست يا نـه؟ درون پايان كار نميدانيد كه كار درستي كردهايد كه فيلم ساختهايد يا نـه و خودم از خودم ميپرسم كه چرا درون اين حرفه ماندم؟ وقتي ميگويند اين فيلمت تو را دچار مشكل ميكند، از خودم ميپرسم كه اين همـه سال ميارزيد؟ همـه اين را ميپرسند. درون «سگكشي» هم ميپرسيدند و براي آن بايد ده سال وقت ميگذاشتم. من نميگويم اين فيلم بد هست و آن را خيلي هم دوست دارم، اما آن فیلم بعد از ده سال ساخته شد و اين يكي هم (وقتی همـه خوابیم)، هشت سال. بـه هر حال، چه درون تئاتر و چه درون سينما اگر آزاد باشم و كار كنم براي من اقتناعكننده است. درون هر دو عرصه، بهترين كاري كه از من بر بيايد را انجام ميدهم که تا فضايي را بـه دست بياورم كه درون آن بـه چيزي كه ميخواهم برسم. وقتي بتوانم چيزي را كه بـه آن فكر ميكنم ارائه كنم، اقناعكننده هست و همـه اينـها بـه اين بستگي دارد كه چقدر بتوانم بهترين كاري را كه از دستم بر ميآيد، بدون کارشکنی و عواملی بازدارنده گوناگون انجام بدهم.
- اگر بخواهيم متر و معيار را آخرين اجراي شما (افرا...) بدانیم، آيا شرايط حاكم بر عرصه تئاتر و سياستگذاريهاي آن نسبت بـه سينما معقولانـهتر و قابل تحملتر هست يا اينكه آنجا هم مشكلات خودش را دارد؟
چندين سال پيش ميخواستم «افرا» را فيلم كنم و آن دوراني بود كه ناگهان اعلام شد فيلسمازان نامدار و يا حالا هر چه اسمش را ميگذارند، ممكن هست پروانـه نگيرند. بعد از آن شرايط عوض شد و گفتند كه بايد يك خلاصه يك صفحهاي بدهيد و بعد از تصويب، يك خلاصه چند صفحهاي که تا بعد از تصويب؛ آن هم يك سكانسبندي 15 که تا 30 صفحهاي. من يك بار همـه اين كارها را كردم. هر كدام از اينـها زمان زيادي ميگيرد. شما درون حالي كه از اول که تا آخر كار را ميدانيد بايد يك صفحه، چند صفحه و ... را از آن بنويسيد. بعد از همـه اين كارها، «افرا» بـه عنوان يك اثر مبتذل درون سينما رد شد. همان موقع كساني بودند كه فيلم فرمايشي ميساختند و يا حتي با يك صفحه سفيد فيلم ميساختند. اما براي من بعد از طي همـه مراحل بالاخره گفتند فيلم مبتذل هست و ساختن آن بـه كارگردان محترم توصيه نميشود. با اين شرايط مطلقاً از ساخت اين فيلم نااميد شدم و نمايشنامـه آن را نوشتم. نمايشنامـه را هم كه ارائه كردم، دو سه سالي با لبخند و... جواب ميدادند كه انشاءالله و حالا ببينيم چه ميشود و ... دو سه سالي اين طور تلف شد که تا بالاخره نمايشنامـه آن چاپ شد. من كار را درون يك جلسه نمايشنامـهخواني براي جمع خواندم و ظاهراً همـه متوجه شدند كه نمايشنامـه هيچ مشكلي ندارد. ناگهان مديريت جديدي حسن نيت نشان داد و گفت بياييد اين كار را اجرا كنيد. شايد اگر مدير ديگري بود، اين كار هم اجرا نميشد. درست هست كه تئاتر فضايش كوچكتر هست و يا درون مواقعي خاص فضاي بازتري دارد، اما اين نمايشنامـه هم باز پنج شش سال معطل شد. وقتي گفتند ميتواني اين را كار كني با ناباوري قبول كردم. دو سه سال قبل از آن هم گفته بودند و من حتي تمرينها را درون خانـه خودم شروع كرده بودم. يك بار سر تمرين، يكي از بچهها پرسيد بـه شما بودجه دادهاند؟ گفتم نـه. پرسيد اجراي شما كِي است؟ فلان تاريخ را كه گفتم، گفت ظاهراً آن زمان را بـه شخص ديگري دادهاند. من هر چقدر تماس گرفتم هيچ كس جواب نداد. اين بار هم اين كار را با ناباوري شروع كردم ولي تصادفاً اين بار اجرا شد. همـه چيز تصادفي است.
- شرايط اجراي «مجلس ضربت زدن...» هم فراهم نشد؟
آن كار كه از اول نشد و ماجراهای خودش را دارد... گفتند بايد يك سري از قسمتها را حذف كنم و من هم گفتم از خیر اجرایش گذشتم.
- با توجه بـه اينكه آن متن يك زيربناي مذهبي داشت و قبلا از آثار مکتوب شما «روز واقعه» بـه عنوان يكي از فيلمهاي شاخص و پرمخاطب (البته توسط آقاي اسدي) ساخته شده بود، چرا درون مورد خودتان وقتي ميخواهيد با همين تم مذهبی كاري کنید، اين طور رفتار ميشود؟
همان «روز واقعه» را نگذاشتند خودم بسازم. لااقل ده که تا كارگردان عوض شد و من تعجب ميكردم كه اين همـه آدم نميتوانند اين فيلم را بسازند. حتي گفتند «واروژ کریممسحی» اين فيلم را بسازد. خوشحال ميشدم اگر او اين فيلم را ميساخت. حتي اسم آقاي محمدرضا اصلاني را آوردند. خيليها عقيده داشتند كه چند جاي فيلم را بايد عوض كنم، اما من براي عوض كردن نرفتم. بـه هر حال آقاي اسدي مـهارتش را داشت كه لااقل تعداد جاهايي را كه ميخواستند عوض شود بـه سه برساند و فيلمي بسازد شبيه فيلمـهايي كه قرار هست از تلويزيون پخش شود.
- ظاهرا از نتيجه كار راضي نيستيد؟
اصلاً نميخواهم بگويم راضي هستم يا نـه. تمام حرف من اين هست كه من اين فيلم را اين طور نميديدم. اين فيلم هيچ شباهتي بـه فيلمـهايي كه داشتم، ندارد.
- يك مرور اجمالي بـه آثار مكتوب شما بویژه درون حوزه فيلمنامـه - باعث ميشود كه گاهي حسرت بخوريم چرا فیلمنامـههای «اِشغال» و «آينـههاي روبرو» توسط خود شما يا اشخاصي كه فضاي فكري نزديكي بـه این فیلمنامـهها دارند ساخته نميشود؟ آيا درون اين شرايطي كه من ميانسالگي را تجربه ميكنم و يا نسل خود شما، ميتوانيم اين خوشبيني را داشته باشيم كه اين فيلمنامـهها بـه تصوير درون بيايد؟
من براي اينـها خيلي دويدم. براي اين دو فيلمنامـه خيلي تلاش كردم و جلسات زشتي را بـه خاطر پرسش و پاسخ و ... تحمل كردم. بعضي از اين جلسات درون خيابان بود و در حال قدم زدن. بـه همـه شكل تحمل كردم بـه اميد اينكه بشود و نشد. ساختن اينـها از آرزوهايم است. كارهاي ديگري هم هست كه چاپ نشده و خيلي دوست دارم آنـها را بسازم.
- خود شما هنوز آن تعلق خاطر را نسبت بـه فیلمنامـه «اِشغال» داريد؟ فكر ميكنم يكي از بهترين كارهاي شماست...
به همـه اينـها تعلق خاطر دارم. روز بـه روز ساختن آنـها غيرممكنتر ميشود. اين امكان و بودجهها را فقط برنامـههاي تلويزيوني دارند. «اِشغال» را قبل از انقلاب ميخواستم بسازم. آن موقع هم بـه آن توجهي نشد و اين طور برخورد كردند كه فيلم دانـهاي چند. نـه اينكه خواسته باشم مقايسه كنم، اما درست همان طور كه الان بـه آن نگاه ميكنند بـه آن نگاه ميكردند. درون آن زمان بـه يك طريق و الان بـه يك طريق ديگر. سال 60 گفتند اين شخصيت زن را مرد كنيد. چرا بايد اين كار را بكنم؟ شايد يك روز همـه اينـها را بگويم، منتها همـه آنـها را نـه يكييكي...
- اين برخوردها و مسائلي كه شما درون زمان ساخت و توليد «سگكشي» داشتيد و استمرار آن درون پروژه بـه سرانجام نرسيده «لبه پرتگاه» را بايد بـه حساب بدشانسي شما بگذاريم و يا اينكه اساساً بايد مقوله ساخت و توليد سينماي ايران را بویژه درون بخش خصوصي آسيبشناسي كرد؟
در بخشي از اين موارد اگر بتوان صريح حرف زد و به خاطر صراحت از هستي ساقط نشد، بايد راجع بـه آسيبشناسي سينما صحبت كنيم. «لبه پرتگاه» بـه خاطر بخش خصوصي نبود كه نشد، رسماً گفتند كه نميگذارند اين فيلم ساخته شود و اگر هم بسازيد بـه شما پروانـه نميدهند. بخش خصوصي هم بـه هر حال معايب و گرفتاريهاي خودش را داشت. اما نـهايتاً اين حرفها بود كه باعث شد فيلم ساخته نشود. ميخواستند اين فيلم طورِ خاصي باشد و با لطف سراغم آمدند كه شما آدم بزرگي هستيد و ميخواهيم با امكاناتي كه بـه شما ميدهيم، اين فيلم را بسازيد. اما بـه من نگفتند كه يك فيلم فارسي بسازيد. بعد از يكسال آمدن و بردن متوجه شدم كه از من، توقع ساختن يك «فيلمفارسي» دارند و من نميخواستم «نوار متحرک» بسازم. همـه اينـها با اين همزمان شد كه گفتند اين فيلم پر خطري است. اگر قرار باشد با يك فيلم سابقه خودم را بد كنم، چرا بايد اين كار را بكنم؟
- آيا تهيهكننده هم عامدانـه درون اين بازي افتاد كه شما را بـه سمت مسير انحرافي خارج از حوزههاي فرهنگي بكشاند؟
اصلاً بازيِ اين بود كه شما يك آدم بزرگي را بياوريد و از او تعريف و تحسينش كنيد اما ذره ذره پيشنـهادهايي براي تغيير بدهيد. الان نميتوانم بـه شخص خاصي اشاره كنم اما اگر بخواهم گلهاي كنم بايد رسماً و صريح حرف ب. الان نميتوانم اين كار را م... الان روي سليقهها نميتوان حرف زد.
- تجربه «سگكشي» لااقل نشان داد كه بهرام بيضايي اگر بخواهد، ميتواند يك سينماي پرمخاطب بدون عدول از دغدغهها و سبشانـهشناسيهاي خاص خودش را بسازد. هر چند درون نگاه سليقهاي بخشي از مخاطبان و علاقمندان آثار شما كماكان ميخواهند بيضايي را درون همان سبك و سياق آثار قبليتر ببينند. اما بـه نظر من بـه تبع شرايط ملتهب اجتماعي و سياسي اين دوران، «سگكشي» واكنش منطقي و به موقعي بود؛ البته بر اساس همان شيوه سبكشناسي بهرام بيضايي و نوع تعلق خاطري كه بـه «مقوله فرم» دارد و اینکه چطور قرار هست «مضمون» درون كنار «فرم» حضور مكمل داشته باشد. نتيجه آن هم اقبال درون گيشـه بود. چرا اين اتفاق نيفتاد كه لااقل بهرام بيضايي را درون همين حوزه بـه شكل ديگري جذب كنند و او هم بتواند درون اين زمينـه تواناييهاي بالقوه خودش را نشان دهد؟
بعد از «سگكشي» من تعدادي فيلمنامـه ارائه كردم كه يا گفتند نـه و يا اصلاً هيچ چيزي نگفتند. اين هيچ چيز نگفتن بدتر از نـه گفتن است. بعضيها را هم بالاخره بـه طور غير رسمي ميگفتند كه شما بهتر هست اين كار را نكنيد. درون «لبه پرتگاه» بـه هر حال بـه ما هشدار داده شده بود كه اگر پروانـه ساخت هم بدهند بايد مسائل جانبي را خودمان حل كنيم. اين مسائل جانبي هنوز حل نشده است. مثلاً بـه فیلمنامـه «اتفاق خودش نميافتد» هم پروانـه دادند اما بعداً بـه طور ضمني گفتند كه بـه صلاحتان هست كه نسازيد. هر كدام از اينـها زمان ميبرد. هر كدام يك عمر هست و وقتي براي چند اثر اين اتفاق ميافتد، ميبينيد كه سه چهار سال گذشت. تهيهكنندههايي هم كه آمده بودند زودتر از من متوجه شدند كه زمان دارد تلف ميشود و اين فيلمها ساخته نميشوند. طبيعتاً آنـها هم ناپديد ميشدند. قبل از لبه پرتگاه هم من يك كار داشتم بـه اسم «كلاه بيسر» كه تمام فيلم درون يك ساختمان و در طبقات آن ميگذرد...
- اين فیلمنامـه بـه طور کامل نوشته شده؟
بله. آن را هم گفتند نـه. گفتند اين معناي اجتماعي و سياسي دارد... يك كار ديگر هم درون اين ميان بـه اسم «ناهيد» كردم كه آن هم بـه سرانجام نرسید. آرزو داشتم آن را بسازم و گفتند اصلاً مطرح نكنيد. اما اين كار اخیر (وقتی همـه خوابیم)، تصادفاً شده اما معنياش يك عمر است. اين هشت سال هيچ جور بر نميگردد. يكي از كارهاي ديگري هم كه دلم ميخواست بسازم و نشد، «مقصد» بود.
- چند نفري هم از همنسلان شما - جدا از خودتان - اصرار دارند آن فيلمنامـه را بسازند...
همـه اينـها را خصوصي توصيه كردند. خيلي عجيب است. من ميخواستم «آب، باد، خاك، آتش» را بسازم و بعد از اينكه «گفتوگو با باد» (یکی از اپیزدهای قصههای کیش) را ساختم ميخواستم سه گفتوگوي ديگر را بسازم. اما براي آن هم گفتند شما برويد كار ديگري را بياوريد.
- بعد از ساخت آن اپيزودي كه گفتيد؟
بله. خيلي دوست داشتم كه سه بخش گفتوگوي ديگر را هم بسازم. همـه اينـها را گفتم كه بگويم بيكار نبودهام. درون اين چند سال سه تئاتر «شب هزار و يكم»، «مجلس شبيه...» و «افرا» را نوشتم و این آخری را روی صحنـه بردم، اما همـهشان نشان از اين هست كه نميتوان فيلمش را ساخت.
- اين ممارست درون خود شما بـه چه شكلي حادث ميشود كه عليرغم همـه اين موجهاي منفي و بيروني باز درون خلوت خودتان تمركز لازم را براي خلق این آثار مكتوب داريد؟ اينكه آدمي بتواند اين همـه انگيزه و انرژي را حفظ كند، بـه نظرم كار خیلی سختي است...
من اين طور شفا پيدا ميكنم. درون واقع خودم را بـه اين شكل از افسردگي و نشستن و آزردگي نجات ميدهم. من درون اين فاصله يك پژوهش راجع بـه ريشـه «هزار و يكشب» كردم كه چند سال پيش بايد چاپ ميشد. بخشي از آن چاپ شده، اما بخش مـهمتر و اصلي آن هنوز چاپ نشده است. چند سال پيش اين اتفاق بايد ميافتاد كه بـه خاطر تغيير شرايط وقتي اجازه آن بـه من داده شد كه درون كار تئاتر بودم و نميرسيدم. من با اين كارها نجات پيدا ميكنم.
- بعد عليالقاعده زندگي روزمره شما «پِرتی» كمي دارد و سعي ميكنيد از زمان حداكثر استفاده را درون «بُرد فرهنگي» بكنيد؟
اين تعبير شما تعبير تقريباً خوبي است؛ يعني كاش اين طور باشد كه شما ميگوييد. من فكر ميكنم ذهنم خيلي غلطپيچ است؛ يعني اگر بگذارند وقت زيادي ميبرد.
- با توجه بـه استقبال خوبي كه از «سگكشي» شد آيا اصلا اين مخاطب برايتان اهميت لازم را پيدا كرده يا اينكه هنوز ميتوان جايگاه و ظرفیت مشخصی برایش درون آثارتان (با توجه بـه سلایق مقطعی و متنوعش) قائل شد؟
مخاطب هميشـه براي كساني كه كار ميكنند مـهم است. نميدانم چرا فكر ميكنند مخاطب برايم مـهم نبوده و حالا مـهم شده است. اما نکته مـهمتر از آن اين هست كه آيا ما عادتهاي مخاطب را تاييد ميكنيم يا اينكه از زاويه ديگري بـه آنچه نگاه ميكند، نگاه كردهايم؟ يك نفر همان چيزهايي را كه او ميبيند و از چالههاي روابط روزمره ماست با نگاه ديگري نشان ميدهد. منظورم روابط انساني هست و اينكه درون اين روابط چه چالههايي هست و آنـها را چطور ميتوان پر كرد يا اينكه چطور ميتوان روابط را تقويت كرد که تا يك زندگي بهتر و بينش بهتري بـه دست بيايد. دغدغه سازنده هم «گفتوگو با مخاطب» است، چون خودش يكي از مخاطبان است. گفتوگوي او با خودش ميتواند - بـه اصطلاح - يك مودي ايجاد كند كه بعضي از موارد را بـه طرز جديدي نشان دهد و اين مساله ربطي بـه مخاطب ندارد. مخاطب هميشـه برايم مـهم بوده اما بـه اين فكر ميكردم كه اگر اين امكان را داشته باشم که تا زواياي جديدي از زندگي را بـه او نشان بدهم خدمتي را كه بايد بـه او كردهام. اگر بخواهم مسالهاي را از زواياي عادتشده نشان بدهم طبيعي هست كه كار جديدي نخواهد بود. «سگكشي» هم بـه نظر من همان مقدار اين تغيير زاويه و ديد را داشت و فكر ميكنم اگر تماشاگران كوچكترين احترام و علاقهاي بـه كار من دارند، بـه همين دليل هست كه زاويه يا دريچه ديگري را كه قبل از اين نبوده بـه رويشان باز ميكنم.
- اما درون بعضي از دورههايي كه با آثار نمايشي شما روبرو ميشويم، درون مناسبات بعدي اين پيشفرضها بـه هم ميخورد. فرضاً انتظار من اين بود كه فیلم متفاوت و تاثیرگذاری مثل «رگبار» با يك بيان «سهل و ممتنع» و قابل قبول بتواند با طيفهاي مختلف جامعه ارتباط برقرار كند، اما اين اتفاق نيفتاد. آيا اين بـه شرايط تاريخي و فرهنگي زمان فيلم بر ميگردد؟
فيلم «رگبار» درون طول زمان اين كار را كرد. درون زمان خودش روي بخشي از جامعه اثر گذاشت، بـه طوري كه الان هم خيليها وقتي من را ميبينند و به من لطف دارند بـه اين دليل هست كه زماني «رگبار» را ديدهاند. طبيعي هست در جامعهاي كه آن موقع «فيلمفارسي» ميديد، اين فيلم نميتوانست تاثيري داشته باشد. هميشـه فكر ميكنند اين فيلم تازه ساخته شده، خيليها اين را گفتهاند. فيلمهاي زيادي هستند كه درون زمان خودشان ممكن هست جواب ندهند، اما درون طول زمان اين اتفاق برايشان بيفتد. هنوز هم راجع بـه «رگبار» و فلان صحنـهاش از من سوال ميكنند. اما من ديگر نميخواهم اينـها را جواب بدهم. دلم ميخواهد بـه تجربههاي جديدتر بيايم. اما باز هم وقتي قرار هست سوالات ريشـهاي بكنند بـه «رگبار» بر ميگردند و به آن بـه عنوان يك مرجع نگاه ميكنند. آن زمان شايد فكر ميكردم كه زمان كمي دارم اما بعد از آن يك جهش بـه سمت تجربهاي كردم كه جامعه اصلاٌ انتظارش را نداشت و پيشبيني آن را نكرده بود...
- غريبه و مـه؟
بله، اما «غريبه و مـه» هم درون طول زمان، معني خودش را ميدهد. ميخواهم اين را بگويم كه ما وقت نداريم مورچهوار تغيير كنيم.
- اين نوع نگاه كه «سريعتر» باشيم را درون «غريبه و مـه» نشان داديد و ميخواستيد اين فيلم چنين كاري بكند...
ولي متاسفانـه جامعه همان قدم زدن و راه رفتن خودش را دنبال كرد. شايد من ناچار شده باشم درون طول زمان همراه با جامعه راه بروم و حالا هم هر ده سال يكبار. هميشـه بـه اين فكر ميكنم كه زمان نبايد از دست برود. اما خب، زمان از دست ميرود. الان 18 سال گذشته و اين 18 سال عمر مفيد يك فيلمساز است. مگر من چقدر وقت دارم؟ من 18 سال درون تئاتر ممنوعالكار بودم. اين خودش عمر مفيد يك تئاتري است.
- آيا «وقتي همـه خوابيم» يك پاسخگويي هنرمندانـه بـه بيمـهريها، جبرها، و انرژيهاي بيهوده بـه هدر رفته «لبه پرتگاه» نبوده است؟ يك نوع پاسخگويي ضمني نسبت بـه همـه مسائل پشتصحنـهاي كه که تا حالا بوده است...
اين فيلم هيچ ربطي بـه «لبه پرتگاه» ندارد. هر چند بـه هر حال مسائلي درون آن هست كه ممكن هست بعضی چيزها، اشخاص و يا حتي «لبه پرتگاه» را يادآوري كند. اما اين طور نيست كه من نشسته باشم و فيلمي درون جواب آن نوشته باشم. باز هم درون اين فيلم موضوع طور ديگري منعكس ميشود. اما درون مطبوعات اين اتفاق نميافتد و جور ديگري منعكس خواهد شد. «لبه پرتگاه» بـه دليل ديگري نشد و مطبوعات بـه دلايل ديگري فكر كردند سختگيريهاي من و بودجه كلان از جمله اين دلايل بوده است. اصلاً چنين چيزي نيست، من نـه سختگيري زيادي كردم و نـه بودجهاي بيشتر از بقيه فيلمها داشتم. دليل اصلي را همچنان معلوم نميكنم. اينـها هميشـه طور ديگري منعكس ميشوند و آسيبشناسياي كه گفتيد همين است. عدم شفافيت و صراحت و .... اين چيزي كه من، اين جامعه و جامعه روشنفكري را رنج ميدهد.
- جدا از مسائلي كه همواره بـه شكل تاويلگونـه درون آثارتان وجود دارد و خودتان هم مطرح ميكنيد، با توجه بـه تعلق خاطري كه نسبت بـه ذات و مديوم سينما داريد و حتي گاهي اوقات هم صراحتاً نقطه انتخابي از بعضي فيلمسازان و شيوههاي كارشان مثل هيچكاك داريد، درون اين فيلم چقدر «نفس خود سينما» و بازي با جنس و زبان سينما برايتان مـهم بوده است؟
من نميتوانم فيلم «وقتي همـه خوابيم» را تحليل كنم و شايد حتي ندانم اين اثر لايههايي دارد يا نـه؟ درون يك لحظه يك كاري را نوشتم كه امكان شدنش باشد و سعي كردم چيزي را بنويسم كه بتوان كار كرد. بنابراين من فقط فيلمنامـهاي نوشتم كه بتوان آن را ساخت. همين. اگر اين فيلم لايههايي داشته باشد يا نـه را شما يا اشخاص ديگر بعد از ديدن فيلم بايد بگوييد. من آنـها را نميدانم.
- درون همان تعريف سر راست بـه مسائل سينما و پشت صحنـه آن هم ميپردازيد؟
اين يك نكته ديگر است. سينما و تئاتر بـه عنوان يك امر فرهنگي براي من خيلي عزيزند و شما نمايشها و فيلمهايي را كه راجع بـه سينما، تئاتر و يا ادبيات و نويسنده هستند از من ديدهايد. يكي از كارهايي كه خيلي دوست داشتم بسازم طرح «اعتراض» راجع بـه اعتراض خانم «آذر شيوا» درون همان سالهايي بود كه تازه فيلمسازي را شروع كرده بودم. از همان سال 49 ميخواستم اين فيلم را بسازم و حتي هنوز آن را چاپ نكردهام، بـه اين اميد كه آن را بسازم... سينما برايم خيلي مـهم است. اينكه يك آدم اين همـه سال ايستاده و خودش و زندگياش را درون آن گذاشته برايم خيلي ارزش دارد. درون فيلمهاي من از فيلم درون فيلم اسم ميبرند. اين مربوط بـه ساختار يك فيلم نيست، بلكه نشان ميدهد كه چقدر سينما و تئاتر برایم مـهم هست و واقعاً گاهي اوقات دورادور از بدرفتاريهايي كه درون سينما ميشود رنج ميبرم. بله، فيلم «وقتي همـه خوابيم» بـه نظرم اداي احترام نسبت بـه سينماست.
- آيا ميتوان آن گذر تاريخي و اجزاي تفكيكناپذير آثار شما را درون اين اثر درون يك شرايط معاصرتر دنبال كرد؟
اين هم از آن مواردي هست كه نميتوانم درون مورد خودم بگويم. من راجع بـه اين فيلم و راجع بـه خودم نميتوانم منتقد باشم و از بيرون نگاه كنم. شايد اگر زماني راجع بـه فيلمها زياد صحبت شود، من هم بـه فكر وادار شوم و بعضي از آنـها را ببينم. اما الان نميتوانم پيشاپيش منتقد و تحليلگر اثرم باشم. حتماً لازم هست كه با آن يك فاصلهاي بگيرم.
- اين پاسخ را من بـه حساب فروتني شما ميگذارم، چرا كه قرار نيست پرسش و پاسخ ما بـه كالبدشكافي فيلم جديد شما تبديل شود...
من نميخواهم سرنخي بدهم كه بايد فيلم را اين طور ديد. نميخواهم شما را درون بينش خودم نسبت بـه فيلم محدود كنم و بهتر هم هست كه اين كار را نكنم. ولي بـه هر حال بعد از نمايش عمومي فيلم كه هم من فهميده باشم چه جوابي گرفتهام و يا اينكه آيا توانستهام آنچه را ميخواستم بگويم ميتوان راجع بـه آن حرف زد.
- الان چندين سال هست كه حرف از نوعی سينما مثل «سينماي ملي» ميزنيم. درون آثار شما بدون اينكه درون يك حضور از پيش تعيينشده بخواهيد اين مطلب را جار بزنيد، ميبينيم كه با اين سرزمين سنخيت دارد. با تمام آن التهابات، اوج و فرودها و كشمكشها و تلخيها و ناکامـی ها و ... بخشي از اين سنخيت، بـه وجه «اسطورهشناسي» آثار شما بر ميگردد كه شمايلنگاري تاريخي خودش را درون يك منظر و «ساحت زنانگي» عينيت ميبخشد. بخشي از اين زنانگي درون دورهاي كه خانم پروانـه معصومي نقشهاي محوري شما را بازي ميكرد بـه شكلي بود كه او بـه وسيله دورنگرايي آمـیخته با جبر، براي كسب هويتمندي مستقل زنانـه تلاش ميكرد. نمونـه عيني آن هم «رگبار» هست و بافت و ساختار جامعه سنتي زير بازارچه. درون دوراني كه خانم «سوسن تسليمي» اين نقشها را بر عهده داشت اين ساحت را باز بـه شكل اسطورهاي اما درون نوعي «اعتراض بيروني» ميديديم. درون موقعيت كنوني كه خانم «مژده شمسايي» نقش محوري را بر عهده دارند، ما يك بار تركيبي ميبينيم. يك كنتراست بـه موقع از درونگرايي توام با اعتراض بيروني. آيا اين حضور توامان، برخاسته از شرايط معاصر جامعه ماست؟
بايد بـه اين تحليل شما مدتي فكر كنم ...
- اين تلقي من غلط است؟
نـه. بايد اين تلقي را تفكيك كنم. هر كسي درون طول زمان و تحولات جامعه متحول ميشود. اگر فيلمهايي كه ساخته نشده و تئاترهايي را كه اجرا نشدهاند ناديده بگيريم، بـه يك چنين نتيجهاي ميرسيم. اينكه چطور از آن بـه اين رسيديم، عملي نيست جز اينكه آثار اين ميان را هم درون نظر بگيريم. براي همين گفتم بايد بـه تفسير شما فكر كنم. آثاري درون اين ميان هستند كه شايد بتوانند اين تحولات زنانـه را نشان بدهند و در اين سه شكل هم خلاصه نشوند. امااگر فيلمهاي ساخته شده را كنار هم بگذاريم بـه همين نتيجه شما ميرسيم. درون همـه اين آثار لحظاتي هست كه درون لايههايي شخصيتها را رام ميكند و گهگاهي هم زمـینـه ساز عصبیت و برآشفته شدنشان مـی شود. درون آن فيلمهايي كه خانم معصومي بازي كرد شايد مثل فيلم «غريبه و مـه» بيشتر يك جامعه بسته و محدودي نشان داده ميشد اما باز بازي با زمين و طبيعت و انعكاسدهنده «مادري زمين» هم بود. درون بعضي نقشهاي خانم تسليمي هم اين هست و يا درون «مسافران» اين نقش بـه عهده مادر بزرگ است. مادر بزرگ، بخش كوچكي از تبادلات «مادري زمين» را منعكس ميكند و آن احتياج بـه بارور شدن است. بنابراين بايد بـه همـه اين فيلمها فكر كنم و نميتوانم تحليلي بـه اين سرراستي كه شما داريد داشته باشم. هيچ مخالفتي هم با طرح اين تحليلها ندارم. بعد از فيلم جديد، اگر گفتوگوي ديگري بود ميتوان راجع بـه اين هم صحبت كرد.
- آن پيكره تاريخي چرا دست از سر شما بر نميدارد؟
مگر دست از سر شما برداشته؟
- درون كنار اين همـه تهاجمات بيروني باز شما اين مساله را بـه عنوان يك هشدار مداوم تاريخي بـه من متذكر ميشويد...
من هيچ كاري را عمدي نميكنم و «تاريخ» هم تعمدي بالاي سر من نگذاشته است. هيچكدام از مواردي كه شما ميگوييد درون كار من عمدي و قابل محاسبه نيست. آنچه درون من جمع شده هست را بيرون ميريزم و حالا اگر معنايي هم دارد، درون كار من عمدي نبوده است.
- فكر نميكنيد با وجوداستمرار این حرف بـه شدت مـهم، انگار گوش شنوايي براي شنید آن نيست؟
اصلاً مـهم نيست كه كسي گوش بدهد يا ندهد. «غفلت عمومي» ما دليل نميشود كه شما خودتان را طور ديگري ببينيد. شما آنكه هستيد را ميبينيد. من اين طور آدمي هستم و در اينكه اين طور باشم تعمدي نيست. يك سري مسائل وقتي از طريق من بيان ميشوند، چنین شكلی پیدا مـی کنند. واقعاً درون طول فيلمسازيام هيچ تلاشي براي تمثيل، استعاره يا اسطوره نكردهام. همـه اينـها خود بـه خودي هست و بعدها هم كه گاهي بـه من گفته شده، براي اولين بار با تعجب با آن برخورد كردهام. درون حال حاضر با گذشت زمان و از تعبيرهايي كه نوشته و گفته شده، خود من متوجه اين موضوع شدهام. آن موقعي كه مينويسم متوجه خودم نيستم. بـه اين توجه نميكنم كه فلان چيز آيا اين معني را ميدهد يا نـه؟ من آن چيزي را كه ميآيد مينويسم. هيچ اسمي را درون زندگي بـه عمد انتخاب نكردهام و به خاطر اينكه معانياي را بر كار تحميل كنم و موقعيتي را بـه وجود بياورم بـه كار نبردهام. همـه اينـها بـه صورت طبيعي آمدهاند. الان هم نميدانم اين فيلمم چه تعبيري خواهد داشت و در كجا قرار خواهد گرفت؟ ممكن هست شما چيزهايي را درون آن ببينيد كه من بـه آن فكر هم نكردهام.
- منتها يك عنصر تكرارشونده كه بـه شخصه نميتوانم منكر آن شوم درون يك مقطع تاريخي، اجتماعي و سياسي ما از طريق يك «حضور موثر محوري» بـه شكل عكسالعملهاي گوناگوني ديده ميشود. اين محوريت درون يك دوره ميخواست که تا از آن جبر عبور كند و بر آن فائق شود. درون دوره ديگري سعي ميكند مسير جهتدهي براي يك جامعه مردمسالار را رقم بزند و در دورهاي هم خودش قرباني شرايط ميشوداما خودش قصاص و محاكمـه تاريخي /اجتماعي را عهدهدار ميشود. درون اين حالت اخیر، او برملاكننده شرايطي هست كه انگار هيچكس درون دنياي پيراموني اين زن حرف اصلي و سرراست را نميزند و درامتدادش نوعي پردهبرداي از تاريخ نـه چندان دور ماست...
همـه اينـها طبيعي و خود بـه خود است. من تصميم نگرفتم يك اثر اجتماعي بنويسم و يا يك اثر تاريخي. همـه اينـها درون كار اگر آمده خود بـه خود هست و احتمالاً فشار همين «تاريخ»، «اسطوره» و «اجتماع» باعث شده كه بـه صورتي از من بيرون بريزند. هيچوقت اين را رد نميكنم و نميگويم كه اينطور نيست. شايد خيلي چيزها بعداً ديده شوند كه من الان نميدانم. متاسفانـه اين تعبيرپذيري باعث ميشود كه حالتي پيش بيايد كه من قسم بخورم بـه اين فكر نكرده بودم و يا حتي اينكه قسم بخورم كه چه كار كردهام.
- اگر روند فيلمسازي شما بعد از «سگ کشی» بـه طور بی وقفه استمرار پيدا ميكرد، «وقتي همـه خوابيم» را انتخاب ميكرديد؟
اين كار را من پارسال نوشتم. بعد از «سگكشي» طرحهاي زيادي نوشتم و مستقيماً بـه اين فيلم نرسيدم...
- و ترجيح ميداديد كه همـه آن طرحها هم ساخته شوند؟
بله. چند طرح را كه اصلاً ارائه نكردم. وقتي گفتند نـه، من هم ديگر ارائهشان نكردم.
- درون اين فيلم آخر شما تعدادي عوامل قبلي حضور دارند. عواملي مثل آقاي ايرج رامينفر كه بـه خصوص درون طراحي صحنـه آثار شما نقش مـهم و تعيينكنندهاي دارد و آقای اصغر رفیعی جم... آيا اساساً بـه اين اعتقاد داريد كه كه از شخصي كه امتحانش را بعد داده بايد مداوم استفاده كنيد؟
فكر ميكنم اين سوال دشواري است. درون فيلمسازي و در دورهاي كوتاه بايد خيلي اتفاقات بيفتد و در نتيجه شما بايد قبل از آن وقت داشته باشيد که تا با عدهاي هماهنگ شويد و از نظر روحي و فكري و زبان مشترك بـه هماهنگي برسيد. من ميتوانم اشخاصي را پيدا كنم كه زبانتان را بر اثر همكاريهاي مداوم درك ميكنند. «اصغر رفيعي جم» هم درون اين فيلم هست. بعد از دو فيلمي كه با هم كار كرديم دوران پيشتوليد فيلم اينقدر سريع اتفاق افتاد كه اصلاً فرصت نكردم مدتي با فيلمبردار حرف ب. اگر بخواهم با يك آدم تازه كار كنم بـه دليل اينكه مدتهاست براي او جا افتاده حرفهاي بيضايي معناي ديگري دارند، زمان زيادي لازم هست تا حرفهاي من را بفهمد. چند نفر را ميخواستم كه با آنـها كار كنم اما اول از همـه بايد اين مساله را با آنـها حل كنم كه حرف من معناي ديگري ندارد. وقتي بازيگري براي اولين بار با من كار ميكند فكر ميكند پشت حرفهاي من يك مفهوم ديگري هست و چيز ديگري غير از اينكه ميگويم را ميخواهم. بـه دليل اينكه فرصت كمي براي اين فيلم داشتيم، بـه محض اينكه پروانـه ساخت دادند ما ناچار بوديم كار را شروع كنيم. پروانـه را براي يك مدت سهماهه ميدهند و ما هم اگر وقت تلف ميشد بايد آن را تجديد ميكرديم. درباره رامينفر نميدانستم كه مسافرتي درون پيش دارد و متاسفانـه بعضي از جاها را آن قدر دير بـه ما تحويل دادند كه او تنـها توانست مدت كوتاهي روي آنـها كار كند و ما بعدا ناچار شديم خودمان ادامـه دهيم. اين دسته از همکارانم كم و بيش ميفهمند كه من چه ميخواهم اما معنياش اين نيست كه باز هم دچار سوءتفاهم نشوند.
- پروژه «لبه پرتگاه» و همين فيلم آخر شما درون زمـینـه انتخاب بازيگر نشان ميدهند كه آقاي بيضايي ميان بازيگر تجاري و بازيگري كه وجه هنرمندانـهاش غالب است، تفاوتي قائل نيستید...
اين بـه شرطي هست كه خود بازيگر هم بخواهد چنين كاري را بكند. اين نوع تقسيمبندي را که تا يك حدودي ظالمانـه ميبينم و فكر ميكنم كه هيچ بازيگري از شكم مادر بازيگر تجاري بـه دنيا نيامده است. او درون شرايط نامتعادل اين سينما بـه بازيگر تجاري تبديل شده است. هر چند خيلي از آنـها استعدادهايي دارند كه هرگز بـه كار گرفته نشده است. اين صبر و تلاش را دارم كه اگر بازيگري بخواهد تغيير كند كمكش كنم. گاهي اوقات هم هست كه اصلاً يك بازيگر تجاري براي يك نقش خوب است. قضاوت اينـها براي وقتي هست كه فيلم بيايد و ساخته شود. آنجا خواهيد ديد كه بازيگر –اصطلاحاً- تجاري درون اين فيلم خوب نشسته يا نـه؟ من معتقدم بازيگران تجاري استعدادهايي دارند كه اصلاً بـه كار گرفته نشدهاند، چون از او نخواستند. اگر آن بازيگر تجاري بخواهد كه تغيير كند و نـهفتههايش را نشان دهد، من هم همقدم خواهم بود.
- شما حتماً بازيهايي از «حسام نوابصفوي» و يا خانم «شقايق فراهاني» ديده بوديد كه آنـها را انتخاب كرديد؟
نـه، هيچ بازياي از اينـها نديده بودم...
- بعد چطور اين انتخاب صورت گرفت؟
خانم فراهاني و حسام نواب صفوي هر دو بازيگر تئاتر بودند. البته بـه اين دليل هم انتخاب نشدند. من فكر ميكردم براي نقشي كه ميخواهم مناسب هستند. درون مورد حسام حتي وقتي داشتم كار را مينوشتم بـه اين فكر ميكردم كه او بايد بازي كند. براي نقش خانم فراهاني بـه اين فكر كردم يكي كه براي اولين بار هست بازي ميكند بايد اين نقش را بر عهده بگيرد. چنين شخصي را پيدا نكردم و خانم فراهاني هم اين قدر همكاري كرد که تا خودش را تغيير بدهد كه براي من قابل احترام است.
- يكي از همنسلان شما كه من بـه عنوان يك فيلمساز توانمند بـه او تعلق خاطر زیـادی دارم آقاي ناصر تقوايي است. منتها درون روابط و مناسبات ـبهظاهرـ حرفهاي فيلمسازي اين انگ بـه ايشان زده شده كه بـه دليل وسواس بيش از حد و دقت عمل نميتواند با شرايط و قواعد حرفهاي فيلمسازي هماهنگي داشته باشد. درون مورد پيشتوليد «لبه پرتگاه» هم بعد از حاشيهها و دقت عمل شما چنين توهمي ايجاد شد كه بيضايي هم ديگر نميتواند خودش را با اين نوع شرايط فيلمسازي تطبيق بدهد. آيا فيلم آخرتان يك نوع پاسخگويي حيثيتي نبود كه درون يك زمان كوتاه فيلمي بسازید كه اين گونـه حاشیـهها را بـه همراه نداشته باشد؟
خوشبختانـه غير از فيلمهايي كه براي ادامـه آنـها پول نداشتيم، مثل فيلمهاي «غريبه و مـه» و «رگبار»، هر فيلمي كه بودجهاش بـه موقع فراهم شده، بـه موقع هم تمام شده است. فيلم «مسافران» و «چريكه تارا» زير دو ماه تمام شدند. هر فيلمي كه كمي طول كشيد، بـه اين دليل بود كه مشكل مالي يا مشكل تهيهكننده داشت كه عليه فيلم كار ميكرد. فيلم را من نميتوانم بـه قصد پاسخگويي بسازم اما متاسفم از اينكه جامعه روشنفكري ما هم سعي ميكند كه بـه اين شايعهها دامن بزند. چند مقاله از طرف روشنفكران درون ستايش سرمايه و نظارت بعد از «لبه پرتگاه» خواندم. بر هيچكدام از اينـها اشكالي نيست. مشكل فقط درون بودجه است. يك روز، البته خيلي دير (همچنان كه درون مورد طرح «اعتراض» كسي درك نكرد) جامعه روشننفكري ما بـه اين نتيجه خواهد رسيد بـه چه سياستهاي غلطي دامن زده كه امثال تقوايي، من و ... فيلم نسازيم.
- آخرين سوال من حرف دلم هست و ممكن هست براي شما خوشايند نباشد. اين سوال مربوط بـه نسل شماست، نسلي كه تعدادشان هم محدود است... قاعدتا هر كدام از شما مخاطباني داريد كه دوست ندارند تداوم ارتباطشان را با شماها از دست بدهند. چرا درون شرايط فعلي اين قدر اين نسل از همديگر جدا افتاده هست و هر كسي دنياي هنرمندانـه خودش را بهتنـهایی و جدا از بقیـه برگزار ميكند؟ قبلاً اين نسل با هم نشست و گفتوگو داشت. آيا باز هم اين ریشـه درون همان سوءتفاهمها دارد كه موجب ميشود داريوش مـهرجويي، تقوايي، کیمـیایی،کیـارستمـی، بيضايي و ... با هم خلوتي نداشته باشند و يا درون واکنش بـه این فضای سترون و انفعالی موضعی نگیرند؟
اين مورد فكر نميكنم بـه عاطفه ما نسبت بـه يكديگر مربوط باشد. اين نسل نـه نسبت بـه خودشان عاطفه منفياي دارند و نـه نسبت بـه نسلهاي جديدي كه آمدهاند. منتها همان چيزي مطرح هست كه شما گفتيد. اين نسل بارها دور همديگر نشسته و بارها فكر كرده كه چكار كند و قدمهايي برداشته كه درون تغيير شرايط سينما بـه شكست انجاميده است. درون نتيجه هر كدام از ما كه همديگر را ميبينيم درون حقيقت آينـه اين شكستها براي هم هستيم. وقتي من يكي از نسل خودم را ميبينم يادآوري ميكنم كه چقدر نشستيم اعلاميه نوشتيم و هشدار داديم و ... كه يا امضا نشد و اگر هم امضا شد هيچ تغييري درون شرايط نداد. همـه ما هنوز شرايط سي چهل سال پيش را داريم و عجيب اين هست كه نسل جديد هم همين شرايط را دارد. اين نسل شكستهاي خودشان را درون همديگر ميبينند و اين اصلاً خوشايند نيست كه ما نتوانستيم كاري بكنيم. واقعاً اين هست و گر نـه عاطفه ما نسبت بـه همديگر هيچ تغييري نكرده است. اما چيز تلخي هست و اميدوارم كه نسل فعلي بـه اين تلخي نرسد. اگر تقوايي، كيميايي، مـهرجويي و يا كيارستمي بخواهند، هر كاري از دستم بر بيايد انجام ميدهم که تا فيلمشان را درست بسازند. اينكه كاري از دستمان بر بيايد چيزي هست كه ما را آزار ميدهد. ما هيچ كاري براي همديگر نتوانستيم بكنيم و براي خودمان هم كاري نكرديم.
- آخرين كار شما درون كارنامـه پربار هنریتان درون چه جايگاهي قرار ميگيرد و آيا خودتان از اين تجربه راضي بوديد؟
راستش را بخواهيد من معتقدم كه كار خودم را انجام بدهم و اصلاً بـه كارنامـهام فكر نكنم. من فقط ميخواهم كار كنم. نميخواهم بـه خودم نمره بدهم؛ يعني اينقدر حسابگر نيستم.
http://www.farhangdaily.com/page/vijefarjr/87-11-12/vijefajr2.htm#1
: قسمت صدوسی وهفت نبرد گله[فرهنگی - negarman.blogfa.com قسمت صدوسی وهفت نبرد گله]